دلتنگ تــــــــوئـــــم مانند صحرائي كه دلتنگ باران است
دلتنگ تــــــــوئـــــم مانند ماهي كه دلتنگ درياست
دلتنگ تــــــــوئـــــم مانند پرنده اي كه دلتنگ آسمان آست
دلتنگ تــــــــوئـــــم مانند تاريكي كه دلتنگ نور است
دلتنگ تــــــــوئـــــم مانند مني كه دلتنگ آغوشت است
مـشــتــاق تــــــــوئـــم مانند گلي كه هنگام سحر مشتاق خورشيد است
مـشــتــاق تــــــــوئـــم مانند باران كه مشتاق رنگين كمان است
مـشــتــاق تــــــــوئـــم مانند دريا كه مشتاق ماه است
مـشــتــاق تــــــــوئـــم مانند بادباني كه مشتاق باد است
مـشــتــاق تــــــــوئـــم مانند چشمم كه مشتاق ديدارت است
دلتنگ و مشتاق توئم با هر تپش قلبم كه قلبم را فشردم تا قطراتش و بعوان جوهر و
اشك برايت فرستادم
تو اي غوغاي درونم تو اي آرام جونم محتاج توئم به ياد توئم به ياد تو من, نبودي و به
گريه نشستم برابر تو, برابر تو من
شبها بيدار, روزها بيمار محتاج توئم محتاج تو من
مخالف ما, مخالف دو=تنهاي تو,تنهاي من
آه خدا ما را ,عاشقان را, عـــــاشـــــقـــــــان را روزي هم قرار بده
آمــــــــــــــــــــيــــــــــــــــــــن يا رب عـالـمـيـن
____________________________
تنها بهانه واسه بودنم تو بودي
ولي اين دلو تو آخر زدي و يه جور شكوندي
يه جوري رفتي كه تنها اسم تو مونده تو ذهنم
يه جوري پاييز شده تو باغ سبز سرنوشتم
من اگه يه روز براي قلب پاك تو مي مردم
بدون اينو كه يه روزي گول اون نگاتو خوردم
فكر مي كردم كه هميشه تو فقط برام مي موني
ولي افسوس كه تو حتي نتونستي قدر بدوني
مي دونم يه روز مي ياي كه ديگه خيلي خيلي ديره
نكنه يه وقت دلت از طرز نگاه من بگيره
اگه دوستت نمي داشتم كه به پات من نمي موندم
هميشه ترانه ها رو واسه چشمات نمي خوندم
ببين اما تو چه كردي با دل ساده و پاكم
آخه چه جوري مي گفتم كه بدون تو هلاكم
تو نخواستي كه بفهمي ولي اين يه اعترافه
يه جوري نبودن تو كرده اين دل رو كلافه
حالا هم فقط برات مي كنم همين دعا
الهي خوشبخت بشي مثل كل عاشقا
________________________________
من ، خالي از عاطفه و خشم
خالي از خويشي و غربت
گيج و مبهوت بين بودن و نبودن
عشق ، آخرين همسفر من
مثل تو منو رها كرد
حالا دستام مونده و تنهايي محض
اي دريغ از من ، كه بيخود مثل تو
گم شدم، گم شدم تو ظلمت تن
اي دريغ از تو، كه مثل عكس عشق
هنوزم داد مي زني تو آيينه ي من
واي ، گريه مون هيچ ، خنده مون هيچ
باخته و برنده مون هيچ
تنها آغوش تو مونده ، غير از اون هيچ
اي ، اي مثل من تك و تنها
دستامو بگير كه عمر رفت
همه چي تويي ، زمين و آسمون هيچ
در تو مي بينم ، همه بود و نبود
بيا پر كن منو اي خورشيد دلسرد
بي تو مي ميرم ، مثل قلب چراغ
نور تو بودي ، كي منو از تو جدا كرد
___________________________
من نمي دانم فلسفه دوستي ما انسانها با يكديگر چيست؟
شايد...!
ما انسانها با يكديگر دوست ميشويم تا يكديگر را در رسيدن به كمال ياري كنيم.
با هم دوست ميشويم تا طرف مقابلمان را شاد كنيم و خودمان هم شادي را مزمزه كنيم.
دوست ميشويم تا تنهايي يكديگر را فراري دهيم به سوي ابد.
ما...!
من نميدانم فلسفه دوستي من و تو چيست؟
من مدام فقط بايد به نبودنت فكر كنم!
مزه تنهايي گرفته تمام وجودم را!
ديگر نمي دانم شادي چه طعمي دارد!
من هر روزم را با عبارات تاكيدي و مثبت آغاز ميكنم!
يك احساس خوبي با اين كار در رگ هايم وول مي خورد!
اما كافي است به خلا نبودنت فكر كنم
ديگر خبري از آن احساس خوشايند نيست كه نيست!
لطفا فلسفه دوستي بين خودمان را برايم تعريف كن؟!لطفا!!
تو چه جوري ميتواني بي من زندگي كني؟
تويي كه سه قرن پيش ميگفتي دوستت دارم.
تويي كه با مهرباني هايت به من خاطر نشان مي كردي برايت ارزش دارم.
حالا فلسفه اين تنهايي و دلتنگي چيست؟؟
اين فقدان خواسته يا نا خواسته ات را ترجمه كن برايم.
شايد خمودگي دست از سرم بر دارد.
من اين شهر شلوغ و غربت زده را نميخواهم.
اين پله هاي روز افزون پيشرفت را دوست ندارم.
دارم با پرنده ها و درختان بيگانه ميشوم!
اين بيگانگي بزرگترين فاجعه زندگي من است!
البته بعد از فاجعه كوچ كردن تو!!!
كاشكي دير نشود!
كاشكي جنون دست از سر نوشته هاي من بردارد كاشكي!!
دلم براي سلام هاي خوش طعمت تنگ شده عزيز روزهاي زندگيم!
دلم برايت تنگ شده عزيزي كه تكرار جمله دوستت دارم را به من آموخت!
چرا مرا نجات نميدهي ازين همه دغدغه؟!!!
ميبيني؟!سطر به سطر نوشته هايم لهجه شديد دلتنگي به خود گرفته اند؟!!!
راستي اين نوشته ها را هنوز هم ميخواني؟!
اگر پاسخت آري است،كاري بكن كه فلسفه دوستي،زيباترين فلسفه زندگيمان بشود!!!
نوشته شده در يكشنبه بيست و نهم ارديبهشت ۱۳۹۲ ساعت 0:26 توسط ديويد ويا | نظرات
انواع دوست داشتن: شكسپير: اگر كسي را دوست داري رهايش كن سوي تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول براي تو نبوده.
دانشجوي زيست شناسي: اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن ... او تكامل خواهد يافت.
دانشجوي آمار: اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن ... اگر دوستت داشته باشد ، احتمال برگشتنش زياد است و اگر نه احتمال ايجاد يك رابطه مجدد غير ممكن است.
دانشجوي فيزيك: اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن ...اگر برگشت ، به خاطر قانون جاذبه است و اگر نه يا اصطكاك بيشتر از انرژي بوده و يا زاويه برخورد ميان دو شيء با زاويه صحيح هماهنگ نبوده است.
دانشجوي حسابداري: اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن ... اگر برگشت ، رسيد انبار صادر كن و اگر نه ، برايش اعلاميه بدهكار بفرست.
________________________________________
اسم ترانه » به تو شك ندارم
به تو شك ندارم، تو خوبي، تو ماهي
واسه خستگي هام تو يه جون پناهي
تويي كه ستاره تو چشمات قشنگه،تويي كه نگاهت هنوزم يه رنگه
به تو شك ندارم، تو خوبي، تو ماهي
واسه خستگي هام تو يه جون پناهي
واسم بهتريني، سراپا غروري، هميشه تو خوبي، تو چه باشكوهي
ببين آسمونو ستاره ميباره، حالا كه همه روزگار با ما ياره،
بزار دستاتو توي دستام بگيرم ، چشامو ببندم بگم بهترينم
ببين آسمونو ستاره ميباره، حالا كه همه روزگار با ما ياره،
بزار دستاتو توي دستام بگيرم ، چشامو ببندم بگم بهترينم
هواي دله من بهاريه با تو، ازم برنداري يه لحظه نگاتو
عزيزم يه لبخنده نازت ميارزه، به هرچي كه دارم به هرچي كه ديدم
چي ميشد؟، كه هرگز ، ديگه نازنينم ، به جز تو تو دنيا، كسيو نبينم
به تو شك ندارم، تو خوبي، تو ماهي
واسه خستگي هام تو يه جون پناهي
تويي كه ستاره تو چشمات قشنگه،تويي كه نگاهت هنوزم يه رنگه
به تو شك ندارم، تو خوبي، تو ماهي
واسه خستگي هام تو يه جون پناهي
واسم بهتريني، سراپا غروري، هميشه تو خوبي، تو چه باشكوهي
ببين آسمونو ستاره ميباره، حالا كه همه روزگار با ما ياره،
بزار دستاتو توي دستام بگيرم ، چشامو ببندم بگم بهترينم
ببين آسمونو ستاره ميباره، حالا كه همه روزگار با ما ياره،
بزار دستاتو توي دستام بگيرم ، چشامو ببندم بگم بهترينم
_________________________
اي عاشقــان اي عاشقـان پيمانه را گم كرده ام
دركنج ويران مــــانده ام ، خمخــــانه را گم كرده ام
هم در پي بالائيــــان ، هم من اسيــر خاكيان
هم در پي همخــــانه ام ،هم خــانه را گم كرده ام
آهـــــم چو برافلاك شد اشكــــم روان بر خاك شد
آخـــــر از اينجا نيستم ، كاشـــــانه را گم كرده ام
درقالب اين خاكيان عمري است سرگردان شدم
چون جان اسيرحبس شد ، جانانه را گم كرده ام
از حبس دنيا خسته ام چون مرغكي پر بسته ام
جانم از اين تن سير شد ، سامانه را گم كرده ام
در خواب ديدم بيـــدلي صد عاقل اندر پي روان
مي خواند با خود اين غزل ، ديوانه را گم كرده ام
گـــر طالب راهي بيــــا ، ور در پـي آهي برو
اين گفت و با خودمي سرود، پروانه راگم كرده ام
در هوايت بي قرارم روز و شب
سر ز پايت بر ندارم روز و شب
******
يك ساعت عشق صد جهان بيش ارزد
صد جان به فداي عاشقي باد اي جان
******
اشعار عاشقانه مولانا
اشعار مولانا درباره عشق
يك بوسه ز تو خواستم و شش دادي
شاگرد كه بودي كه چنين استادي
خوبي و كرم را چو نكو بنيادي
اي دنيا را ز تو هزار آزادي
******
عكس نوشته اشعار مولانا براي پروفايل
گفتي كه مستت ميكنم
پر زانچه هــستت ميكنم
گـــفتم چـــگونه از كجا؟
گفتي كه تا گـفتي خودآ
گفتي كه درمــانت دهم
بر هـــــجر پـايـانت دهم
گفتم كجا،كي خواهد اين؟
گفتي صـــبوري بايد اين
******
اشعار عاشقانه مولانا
اي در دل من ميل و تمنا همه تو
وندر سـر من مايه سودا همه تو
هرچنـــــد به روزگار در مينگرم
امروز هـمه تويي و فردا همه تو
******
بشكن سبو و كوزه اي ميرآب جانها
تا وا شود چو كاسه در پيش تو دهانها
بر گيجگاه ما زن اي گيجي خردها
تا وارهد به گيجي اين عقل ز امتحانها
ناقوس تن شكستي ناموس عقل بشكن
مگذار كان مزور پيدا كند نشانها
ور جادويي نمايد بندد زبان مردم
تو چون عصاي موسي بگشا برو زبانها
عاشق خموش خوشتر دريا به جوش خوشتر
چون آينهست خوشتر در خامشي بيانها
******
اشعار عاشقانه مولانا
شعر هاي كوتاه مولانا در مورد عشق و يار
بشنـو اين ني چون شكــايت ميكـــنـد
از جـداييــهـــا حكـــــايت مـــيكــــنـد
كــــز نيستـــان تـــا مـــــرا ببريــــدهانـد
در نفيــــــرم مــــــرد و زن ناليـــــدهانـد
سينه خواهم شرحـــه شرحـــه از فراق
تـــا بگـــويــم شـــرح درد اشتيـــــاق
هـــر كسي كو دور ماند از اصل خويش
بـــاز جويـــد روزگــــــار وصـــل خـــويش
مــن بــــه هــــر جمعيتي نالان شـــدم
جفــت بــدحالان و خوشحالان شـــدم
هــر كســي از ظن خــود شــد يـار من
از درون مـن نجســت اســـرار مــن
ســـر مــن از نالـــهي مـــن دور نيست
ليـك چشم و گوش را آن نور نيست…
******
اي يوسف خوش نام مـا خوش ميروي بر بام مــــا
اي درشكـــسته جــام مـا اي بــردريـــــده دام ما
اي نــور مـا اي سور مـا اي دولت منصــور مـا
جوشي بنه در شور ما تا ميشود انگور ما
اي دلبر و مقصود ما اي قبله و معبود ما
آتش زدي در عود ما نظاره كن در دود ما
اي يــار مـــا عيــار مـــا دام دل خمـــار مـــا
پا وامكــش از كار ما بستان گــــرو دستار مــا
در گل بمانده پاي دل جان ميدهم چه جاي دل
وز آتـــــش ســوداي دل اي واي دل اي واي مـــــا
******
اشعار عاشقانه مولانا
اي قـوم بــه حج رفتـه كجاييد كجاييد
معشــوق هميــن جـاست بياييد بياييد
معشــوق تــو همسـايه و ديــوار به ديوار
در باديه ســـرگشته شمـــا در چــه هواييد
گــر صـــورت بيصـــورت معشـــوق ببينيــد
هــم خـــواجه و هــم خانه و هم كعبه شماييد
ده بـــــار از آن راه بـــدان خـــانه بـــرفتيــــد
يــك بـــار از ايـــن خانــه بــر اين بام برآييد
آن خانــــه لطيفست نشانهـــاش بگفتيــد
از خــواجــــه آن خــــانـــــه نشانـــي بنماييـــد
يك دستـــه گــل كــو اگـــر آن بـــــاغ بديديت
يك گـــوهر جــــان كـــو اگـــر از بحر خداييد
با ايــــن همـه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس كه بر گنج شما پرده شماييد
بي عشق نشاط و طرب افزون نشود
بي عشق وجود خوب و موزون نشود
صد قطره ز ابر اگر به دريا بارد
بيجنبش عشق در مكنون نشود
******
حيلت رها كن عاشقا ديوانه شو ديوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خويش را بيگانه كن هم خانه را ويرانه كن
و آنگه بيا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
******
من از عالم تو را تنها گزيدم
روا داري كه من غمگين نشينم؟!
******
اشعار عاشقانه مولانا
اشعار مولانا درباره عشق و عاشقي
حيلت رها كن عاشقــا ديوانه شو ديوانه شو
و انـدر دل آتش درآ پــــروانـه شــو پروانــــــه شو
هــم خــويش را بيگـــانه كن هم خانه را ويرانه كن
و آنگه بيا با عاشقان هم خانـه شـو هم خانه شــو
رو سينــه را چـون سينه ها هفت آب شو از كينه ها
و آنگـــه شراب عشــق را پيمانـــه شــــو پيمانــه شـو
بايد كـــه جملــه جــان شــوي تا لايق جانان شوي
گـــر ســوي مستــان ميــروي مستانه شـــو مستانه شو…
******
اي دوست قبولم كن وجانم بستان
مستــم كـــن وز هر دو جهانم بستان
بـا هـــر چـــه دلم قـــرار گيـــرد بــي تـــو
آتش بــه مـــن انـــدر زن و آنـــم بستـان…
******
اشعار عاشقانه مولانا
كتاب مثنوي معنوي مولوي
يــار مرا غار مــرا عشق جگرخوار مرا
يار تويي غـــار تويي خواجه نگهدار مرا
نوح تويي روح تــويي فاتح و مفتوح تـويي
سينـــه مشــروح تــويي بـــر در اســرار مرا
نـــور تـــويي سـور تــويي دولت منصور تـويي
مـــرغ كـــه طــور تــويي خســته بــه منقار مرا
قطـــره تويي بحــر تويي لطـف تــويي قهــر تويي
قنــد تـــويي زهـــر تــويي بيــــش ميـــازار مرا
حجره خورشيد تويي خانه ناهيد تويي
روضــه اوميــد تويـــي راه ده اي يــار مرا
روز تــويي روزه تـــويي حـاصل دريوزه تـويي
آب تــويي كــوزه تــويي آب ده اين بـــار مـــرا
دانـــه تويــي دام تــويي بــاده تويي جام تـويي
پختـــه تويي خـــام تــويي خـــام بمگـــذار مرا
اين تن اگـــر كـــم تــندي راه دلــم كــم زندي
راه شــدي تــا نبــدي ايـــن همـــه گـــفتار مرا
اشعار عاشقانه مولانا
اشعار مولانا جلال الدين محمد بلخي
اشتياقي كه به ديدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاك من گل شود و گل شكفد از گل من
تا ابد مهر تو بيرون نرود از دل من
******
غزل عاشقانه از ديوان شمس تبريزي
چون نمايي آن رخ گلرنگ را
از طرب در چرخ آري سنگ را
بار ديگر سر برون كن از حجاب
از براي عاشقان دنگ را
تا كه دانش گم كند مر راه را
تا كه عاقل بشكند فرهنگ را
تا كه آب از عكس تو گوهر شود
تا كه آتش واهلد مر جنگ را
من نخواهم ماه را با حسن تو
وان دو سه قنديلك آونگ را
من نگويم آينه با روي تو
آسمان كهنه پرزنگ را
دردميدي و آفريدي باز تو
شكل ديگر اين جهان تنگ را
در هواي چشم چون مريخ او
ساز ده اي زهره باز آن چنگ را
******
اشعار عاشقانه مولانا
اشعار مولانا درباره زندگي و عاشقي
من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم
نـــه از اينم نــه از آنم مــن از آن شهر كـلانم
نـــه پـــي زمــــر و قمــارم نه پي خمر و عقارم
نـــه خميـــرم نــــه خمـــارم نــه چنينم نه چنانم
مـــن اگـــر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاكم نه ز آبم نه از اين اهــــل زمــــانم
خـــرد پـــوره آدم چـــه خبـــر دارد از ايــن دم
كــــه مــن از جمــله عالــم به دو صد پرده نهانم
مشنـو اين سخن از من و نه زين خاطر روشن
كه از اين ظاهر و باطن نه پذيرم نه ستانم…
******
اشعار عاشقانه مولانا
از جمــادي مـــُردم و نـــامي شـدم
وز نمـــا مـردم به حيوان بــــر زدم
مـــردم از حيـــواني و آدم شــــدم
پس چـــه ترسم كي ز مردن كم شدم
حمــلـه ديـگــر بمـــيرم از بشـــر
تا بـــرآرم از ملايـــك بــال و پــر
وز ملـك هم بــايــدم جستـن ز جو
كُــلُّ شَــيءهـالــك الـــّا وجــهه
بــار ديـگر از مـلـك قــربـان شـوم
آنچـه انــدر وهم نايد آن شــــــوم
پس عـدم گــردم عـدم چون ارغنون
گـويــــدم كــــانّا إِلَيــه راجــعون
******
جــنگ هـاي خلق، بهر خوبي است
بــرگ بي بــرگي، نشان طوبي است
خشم هــاي خلـق، بهـر آشتي است
دام راحــت دايمــاً بـي راحتي است
هــر زدن، بهـر نــــوازش را بــُـود
هــــر گـــله از شـكر آگــه مي كند
جنـــگ ها مي آشتـي آرد درســـت
مـــارگيـر از بهــر يــاري مار جست
******
اشعار عاشقانه مولانا
اشعار مولانا در مورد انسان و زندگي
تو نيكي مي كــن و در دجلــه انـداز
كــه ايــزد در بيــابــانت دهــد بـاز
******
خيــر كـــن بــا خـلق، بهـر ايزدت
يــا بـــرايِ راحــتجــان خـودت
تــا هـمــاره دوســت بيني در نظــر
در دلت نـايــد ز كين نـاخوش صور
******
اشعار عاشقانه مولانا
اهميت وفاداري به عهد و پيمان
چون درخت است آدمي و بيخ، عهد
بيـخ را تيــمــار مي بايـــد بـه جهد
عهـدفاسد، بيخِ پوســــــــيده بود
وز شمـار و لــطف، بــبــريده بـُود
شاخ و بـرگ نخل، گر چه ســبز بود
بــا فســاد بيـخ، سبزي نيسـت سود
ور نــدارد بـرگســبز و بيـخ هست
عـاقبت بيرون كنـد صد برگ، دست تـو
مشو غـرّه به عــلـمش، عهد جو
علم چـون قشرست و عهدش مغزِ او
اشعار عاشقانه مولانا
اشعار مولانا
******
دوبيتي كوتاه عاشقانه از مولانا
از آتش عشق در جهان گرمي ها
وز شير جفاش در وفا نرمي ها
زان ماه كه خورشيد از او شرمنده ست
بي شرم بود مرد چه بي شرمي ها
******
رباعيات عاشقانه مولانا
جز عشق نبود هيچ دم ساز مرا
ني اول و ني آخهر و آغاز مرا
جان ميدهد از درونه آواز مرا
كي كاهل راه عشق درباز مرا
اشعار مولوي
بشنو اين ني چون شكايت ميكند
از جداييها حكايت ميكند
كز نيستان تا مرا ببريدهاند
در نفيرم مرد و زن ناليدهاند
سينه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگويم شرح درد اشتياق
هر كسي كو دور ماند از اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش